همان آش و همان کاسه ؛
چند روز پیش دور از جانتان رفته بودم سلمانی . ( چرا می گویی : " دور از جانتان " ؟ مگر سلمانی، هواپیمایی ِ جمهوری اسلامی است ؟ ) آخر سلمانی همیشه و همیشه محل ِ شنیدن ِ حرف های ِ دستمالی شده و تکراری ست . حرف های روزمره ، بی اساس و دل به هم زن . مثل آخرین قیمت موبایل ، جوایز بانک ها ، نام نویسی ِ ماشین ، کوپنی شدن بنزین و هفتصد جور مزخرفات ِ دیگر . اصلاً مثل این که صاف آمده ای توی ِ خبرگزاری جمهوری اسلامی . از در و دیوار حرف ِ مفت می بارد . هرچند که از دل ِ این حرف های مفت، می شود نتایج قیمتی نیز گرفت . برای مثال پی به ماهیت ِ جامعه ای برد که دوران محکومیتت را در آن می گذرانی ، یا آدم هایی که مجبورند بوی ادوکلن تو را تحمل کنند . اما قبول کنید ، نیم ساعت زیر دست ِ آرایشگر نشستن ، به ریخت ِ قناس ِ خود در آینه خیره شدن و روی ِ آن تصویر نامیمون ، مهملات ِ خرجویده را شنیدن، کاری ست که فقط از حضرت فیل بر می آید که آن بیچاره هم روی صندلی ِ آرایشگاه جا نمی شود . ( یادم می آید در دوران ِ " هخا سنگی " دوستی را ذوق و شوق برداشته بود که چون در این زمانه انتظار ظهور قهرمانان ، خواسته ای بی جا ست ، بنابراین باید به دُن کیشوتی نحیف قانع و راضی شد . البته من هم آن روز و هم امروز با این نظر مخالف بودم و هستم و صد البته نه به این دلیل که با سروانتس خرده حساب شخصی دارم ـ که اگر هم داشته باشم یک مسئله ی ِ خانوادگی ست ـ بلکه به این دلیل مهم تر که دن کیشوت را زمانی دن کیشوت می دانم ، که منحصر به فرد ، یکه و بی جایگزین باشد ، مثل ِ امام زمان . نه این که هر پیچی را که باز می کنی یا هر مستراحی را که فتح می کنی ، یک شوالیه ی ِ وهم آگین ببینی که تو را آسیاب بادی فرض می کند و می خواهد شمشیر چوبی اش را به ماتحتت فرو کند . در این صورت دن کیشوت بودن و دن کیشوت آفریدن نه تنها هنر نیست ، که یک کپی برداری ِ پست و بی مزه است . از سوی دیگر ، ویژگی ِ انکار ناپذیر دن کیشوت ، صداقت معصومانه اش در نسبت با واقعیت های عصر خود است . در حالی که در مورد صداقت ِمدعیان امروزین به قول معروف : " چه گویم که ناگفتنم بهتر است " و در مورد معصومیت شان نیز فکر می کنم که جامعه ی ایران مدت هاست در زمینه ی فردی، عصر معصومیت را پشت سر گذاشته و درگیر تجربه هایی مخوف ، پیچیده و شرارت بار شده است . )
بگذریم . کجا بودیم ؟ ... حرف سلمانی بود . گفتم که سلمانی بیشتر وقت ها محل شنیدن حرف های بی مایه است . اما باور کنید این دفعه فرق می کرد . این دفعه مشتری ها و آرایشگر ها چنان جوک ها و طنز های نیش داری نثار دین و مقدساتش می کردند و دین و مذهب می گفتند که حسابی حال آدم حس را جا می آورد . در آن میان یکی ـ دو نفر میدان دار بودند و بقیه هم با خنده هایشان به اصطلاح مجلس گرمی می کردند . راستش را بخواهید در آن جمع فقط بنده ی شرمنده بودم که مثل درخت عرعر حیرت زده بر جا نشسته بودم و هیچ واکنشی نشان نمی دادم . اما خوشبختانه جماعت کفار ـ که سر و وضعشان نشان می داد از آدم های عادی ِ اجتماعند نه از برگزیدگان ـ کار خودشان را می کردند و به این وصله ی ِ ناجور بی اعتنا بودند .
از سلمانی که بیرون آمدم ، کمی احساس سبکی کردم . با خودم گفتم تنها جمهوری اسلامی می توانست مردم ایران را این طور از خوش خیالی های ِ فریبنده در باره ی ِ مذهب رها کند و آنان را در دیگِ هفت جوش تفکر بیندازد . دهن کجی به مقدسات ، آغاز غروب بتان است . پس برای اولین بار زنده باد جمهوری اسلامی !!!
( چی ؟... چی شد ؟ ... چی گفتی ؟... چه گهی خوردی ؟ ... زنده باد چی ؟... مگر آرایشگر به جای موها، مغزت را قیچی کرده ؟ مگر نمی دانی برای بالغ شدن در متن تاریخ باید" حافظه ی ِ تاریخی" داشت ؟ جناب خوش خیال ! تو ، چهار کلام ارزان قیمت را با واقعیت نهفته در اعماق جامعه عوضی گرفته ای . همین به قول تو جماعت کفار ، تا با یک مسئله ی حیاتی در زندگی شان رو به رو شوند شمع به منبر و محراب می برند و دخیل و قفل به ضریح فلان امام زاده ی گور به گور شده می بندند . می دانی چرا ؟ یکی دو علت که ندارد . مثل هر واقعیت اصیل دیگر هزاران جزء پیدا و ناپیدا در کنار هم نشسته اند تا آن هیبت عظیم را ساخته اند . ولی اگر بخواهی و پس نیفتی، سرانگشتی می توانم چند تایی را برایت بشمارم تا موقتاً از گه گیجه خلاص شوی و دریابی برای نسل بعدی هم احتمالاً آش همان آش است و کاسه همان کاسه ...سوال : چرا مردم حافظه ی تاریخی ندارند ؟ جواب ها : 1 ـ مردم تاریخ دور را به مثابه مشتی داده ی خام یا حتا افسانه فرض می کنند و حتا همان افسانه ها را هم نمی خوانند . 2 ـ از خواندن تاریخ تنها توقع عبرت آموزی دارند و دانش تحلیل تاریخ را بلد نیستند . 3 ـ متون تاریخی کهن را پر از تکلف و تصنع و تعارف و تعارض می یابند و بنابراین از محتوای آن ها بی بهره می مانند 4 ـ اسناد به جا مانده ی تاریخی را یا یکسره قبول می کنند یا یکسره رد می نمایند و آن ها را در کنار هم نمی گذارند و با هم تطابق نمی دهند 5 ـ زندگی امثال ِ خودشان را در کتاب های تاریخ پیدا نمی کنند و تنها شمایل رتوش شده ی قدرتمندان را از زاویه ی ِ دوربین ِ مورخان ِ مواجب بگیر تماشا می کنند.6 ـ بی دقت و سرسری کتاب های تاریخ را می خوانند .7 ـ بی بهاترین ساعات و بی سواد ترین معلمان در آموزش و پرورش به درس تاریخ اختصاص داده شده و تاریخ سال های اخیر را با دروغ های شاخ دار آمیخته و دانش آموزان را از اول نسبت به چیزی به نام تاریخ بی اعتماد کرده 8 ـ به جای تحلیل تاریخ از دانش آموزان حفظ کردن آن را می خواهند . 9 ـ تمایل قومی ما بیشتر به فرهنگ شفاهی است و زمانه ی خود را جزیی از تاریخ نمی دانیم . 10 ـ وقایع تجربه شده ( وقایع زندگی خودمان ) و تاریخ ِ زیسته را با افسون های حکومت فراموش می کنیم، یا خود را مصلحتاً به فراموشی می زنیم و از هر گونه یادآوری ِ آن ناخشنود می شویم و ... خلاصه که این قصه سر دراز دارد و نمی شود حالات گذرا و بی ثبات مردمی تاریخاً متزلزل را در زمره ی صفات ِ گوهری ِ آنان به شمار آورد . این جاست که شناختِ تاریخی می شود آسیاب بادی و تو می شوی یکی از همان دن کیشوت های ِ بدلی و بی ارزش ! )
وقتی به خانه رسیدم بادم حسابی در رفته بود .
سرانگشت
چند روز پیش دور از جانتان رفته بودم سلمانی . ( چرا می گویی : " دور از جانتان " ؟ مگر سلمانی، هواپیمایی ِ جمهوری اسلامی است ؟ ) آخر سلمانی همیشه و همیشه محل ِ شنیدن ِ حرف های ِ دستمالی شده و تکراری ست . حرف های روزمره ، بی اساس و دل به هم زن . مثل آخرین قیمت موبایل ، جوایز بانک ها ، نام نویسی ِ ماشین ، کوپنی شدن بنزین و هفتصد جور مزخرفات ِ دیگر . اصلاً مثل این که صاف آمده ای توی ِ خبرگزاری جمهوری اسلامی . از در و دیوار حرف ِ مفت می بارد . هرچند که از دل ِ این حرف های مفت، می شود نتایج قیمتی نیز گرفت . برای مثال پی به ماهیت ِ جامعه ای برد که دوران محکومیتت را در آن می گذرانی ، یا آدم هایی که مجبورند بوی ادوکلن تو را تحمل کنند . اما قبول کنید ، نیم ساعت زیر دست ِ آرایشگر نشستن ، به ریخت ِ قناس ِ خود در آینه خیره شدن و روی ِ آن تصویر نامیمون ، مهملات ِ خرجویده را شنیدن، کاری ست که فقط از حضرت فیل بر می آید که آن بیچاره هم روی صندلی ِ آرایشگاه جا نمی شود . ( یادم می آید در دوران ِ " هخا سنگی " دوستی را ذوق و شوق برداشته بود که چون در این زمانه انتظار ظهور قهرمانان ، خواسته ای بی جا ست ، بنابراین باید به دُن کیشوتی نحیف قانع و راضی شد . البته من هم آن روز و هم امروز با این نظر مخالف بودم و هستم و صد البته نه به این دلیل که با سروانتس خرده حساب شخصی دارم ـ که اگر هم داشته باشم یک مسئله ی ِ خانوادگی ست ـ بلکه به این دلیل مهم تر که دن کیشوت را زمانی دن کیشوت می دانم ، که منحصر به فرد ، یکه و بی جایگزین باشد ، مثل ِ امام زمان . نه این که هر پیچی را که باز می کنی یا هر مستراحی را که فتح می کنی ، یک شوالیه ی ِ وهم آگین ببینی که تو را آسیاب بادی فرض می کند و می خواهد شمشیر چوبی اش را به ماتحتت فرو کند . در این صورت دن کیشوت بودن و دن کیشوت آفریدن نه تنها هنر نیست ، که یک کپی برداری ِ پست و بی مزه است . از سوی دیگر ، ویژگی ِ انکار ناپذیر دن کیشوت ، صداقت معصومانه اش در نسبت با واقعیت های عصر خود است . در حالی که در مورد صداقت ِمدعیان امروزین به قول معروف : " چه گویم که ناگفتنم بهتر است " و در مورد معصومیت شان نیز فکر می کنم که جامعه ی ایران مدت هاست در زمینه ی فردی، عصر معصومیت را پشت سر گذاشته و درگیر تجربه هایی مخوف ، پیچیده و شرارت بار شده است . )
بگذریم . کجا بودیم ؟ ... حرف سلمانی بود . گفتم که سلمانی بیشتر وقت ها محل شنیدن حرف های بی مایه است . اما باور کنید این دفعه فرق می کرد . این دفعه مشتری ها و آرایشگر ها چنان جوک ها و طنز های نیش داری نثار دین و مقدساتش می کردند و دین و مذهب می گفتند که حسابی حال آدم حس را جا می آورد . در آن میان یکی ـ دو نفر میدان دار بودند و بقیه هم با خنده هایشان به اصطلاح مجلس گرمی می کردند . راستش را بخواهید در آن جمع فقط بنده ی شرمنده بودم که مثل درخت عرعر حیرت زده بر جا نشسته بودم و هیچ واکنشی نشان نمی دادم . اما خوشبختانه جماعت کفار ـ که سر و وضعشان نشان می داد از آدم های عادی ِ اجتماعند نه از برگزیدگان ـ کار خودشان را می کردند و به این وصله ی ِ ناجور بی اعتنا بودند .
از سلمانی که بیرون آمدم ، کمی احساس سبکی کردم . با خودم گفتم تنها جمهوری اسلامی می توانست مردم ایران را این طور از خوش خیالی های ِ فریبنده در باره ی ِ مذهب رها کند و آنان را در دیگِ هفت جوش تفکر بیندازد . دهن کجی به مقدسات ، آغاز غروب بتان است . پس برای اولین بار زنده باد جمهوری اسلامی !!!
( چی ؟... چی شد ؟ ... چی گفتی ؟... چه گهی خوردی ؟ ... زنده باد چی ؟... مگر آرایشگر به جای موها، مغزت را قیچی کرده ؟ مگر نمی دانی برای بالغ شدن در متن تاریخ باید" حافظه ی ِ تاریخی" داشت ؟ جناب خوش خیال ! تو ، چهار کلام ارزان قیمت را با واقعیت نهفته در اعماق جامعه عوضی گرفته ای . همین به قول تو جماعت کفار ، تا با یک مسئله ی حیاتی در زندگی شان رو به رو شوند شمع به منبر و محراب می برند و دخیل و قفل به ضریح فلان امام زاده ی گور به گور شده می بندند . می دانی چرا ؟ یکی دو علت که ندارد . مثل هر واقعیت اصیل دیگر هزاران جزء پیدا و ناپیدا در کنار هم نشسته اند تا آن هیبت عظیم را ساخته اند . ولی اگر بخواهی و پس نیفتی، سرانگشتی می توانم چند تایی را برایت بشمارم تا موقتاً از گه گیجه خلاص شوی و دریابی برای نسل بعدی هم احتمالاً آش همان آش است و کاسه همان کاسه ...سوال : چرا مردم حافظه ی تاریخی ندارند ؟ جواب ها : 1 ـ مردم تاریخ دور را به مثابه مشتی داده ی خام یا حتا افسانه فرض می کنند و حتا همان افسانه ها را هم نمی خوانند . 2 ـ از خواندن تاریخ تنها توقع عبرت آموزی دارند و دانش تحلیل تاریخ را بلد نیستند . 3 ـ متون تاریخی کهن را پر از تکلف و تصنع و تعارف و تعارض می یابند و بنابراین از محتوای آن ها بی بهره می مانند 4 ـ اسناد به جا مانده ی تاریخی را یا یکسره قبول می کنند یا یکسره رد می نمایند و آن ها را در کنار هم نمی گذارند و با هم تطابق نمی دهند 5 ـ زندگی امثال ِ خودشان را در کتاب های تاریخ پیدا نمی کنند و تنها شمایل رتوش شده ی قدرتمندان را از زاویه ی ِ دوربین ِ مورخان ِ مواجب بگیر تماشا می کنند.6 ـ بی دقت و سرسری کتاب های تاریخ را می خوانند .7 ـ بی بهاترین ساعات و بی سواد ترین معلمان در آموزش و پرورش به درس تاریخ اختصاص داده شده و تاریخ سال های اخیر را با دروغ های شاخ دار آمیخته و دانش آموزان را از اول نسبت به چیزی به نام تاریخ بی اعتماد کرده 8 ـ به جای تحلیل تاریخ از دانش آموزان حفظ کردن آن را می خواهند . 9 ـ تمایل قومی ما بیشتر به فرهنگ شفاهی است و زمانه ی خود را جزیی از تاریخ نمی دانیم . 10 ـ وقایع تجربه شده ( وقایع زندگی خودمان ) و تاریخ ِ زیسته را با افسون های حکومت فراموش می کنیم، یا خود را مصلحتاً به فراموشی می زنیم و از هر گونه یادآوری ِ آن ناخشنود می شویم و ... خلاصه که این قصه سر دراز دارد و نمی شود حالات گذرا و بی ثبات مردمی تاریخاً متزلزل را در زمره ی صفات ِ گوهری ِ آنان به شمار آورد . این جاست که شناختِ تاریخی می شود آسیاب بادی و تو می شوی یکی از همان دن کیشوت های ِ بدلی و بی ارزش ! )
وقتی به خانه رسیدم بادم حسابی در رفته بود .
سرانگشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر