هرکه هستید و هر پیشه ای دارید مراقب باشید گذارتان به دادگستری ِ جمهوری ِ اسلامی نیفتد . چون نه تنها حقی به دست نمی آورید بلکه از مایه هم ضرر می کنید . بگردید کدخدایی ، ریش سفیدی ، مادربزرگی ، چیزی پیدا کنید و اختلاف هایتان را بدون ِ پا گذاشتن به دادگاه های ِ اسلامی حل و فصل کنید .
در خبرها آمده است* در کرمانشاه مردی را به نام ِ ماکوان مولود زاده به دلیل ِ جرمی که در سیزده سالگی انجام داده ، اعدام کرده اند . ماجرا این است که ماکوان را سال ِ گذشته به اتهام ِ کودک آزاری دستگیر می کنند . چندی بعد شاکیان ( به هر دلیل ) شکایت ِ خود را پس می گیرند ، او هم عنوان می کند که اولاً اعترافات را در زیر ِ " فشار" یا همان شکنجه بر زبان آورده و ثانیاً به هنگام ِ انجام ِ بزه کمتر از هجده سال داشته است . غافل از این که در گوشه ای از اعترافنامه گفته بوده که در سیزده سالگی با پسری رابطه ی ِ جنسی داشته و همین برای ِ قاضی ِ بیدادگاه ِ اسلامی دستاویزی شده تا حکم ِ اعدامش را صادر کند . آنگاه بدون ِ سپری شدن ِ مراحل ِ قانونی و نیز پنهان از وکیل مدافع و خانواده ی ِ متهم آن را به اجرا گذارد .
البته نباید فراموش کرد که در شهرستانی چون کرمانشاه با چند طایفگی و دسته بندی هایش دور نیست که شخصی ـ مثلاً یکی از بستگان ِ شاکیان ـ در پرونده اعمال ِ نفوذ کرده باشد اما در اینجا سخن بر سر ِ قوه ی ِ قضاییه ای است که هم خودش دستاویز است و هم زندگی ِ انسان ها را دستاویز می کند . سخن بر سر ِ این است که چرا باید احکام ِ پلید ِ یک دین ِ بیابانی بر سرنوشت ِ ایرانی ِ امروز فرمانروایی کند ؟ چرا مشتی هذیان ِ چرک که حتا هزار و چهارصد سال ِ پیش در بین ِ ملت های ِ متمدن از جمله ایرانیان خریداری نداشت ، امروز باید ملاک ِ دادگری شمرده شود ؟ چرا تعزیر و اعدام و سنگسار و قصاص بر ملتی جاری می شود که نخستین بار مفهوم ِ "حقوق ِ بشر" را به گیتی ارزانی کرده است ؟ خلاصه آن که تا کی باید تقاص ِ شکست ِ قادسیه را پس داد ؟
آورده اند روزی آیت الله خلخالی ـ قاضی القضات ِ دادگاه ِ بلخ ! ـ به زندان رفته بود و در برابر ِ صف ِ متهمان ایستاده بود . شمار ِ متهمان هفده ـ هجده نفر بود . از آنجا که خلخالی به خواندن ِ پرونده ها اعتقادی نداشت و صدور ِ حکم را چیزی در ردیف ِ باد ِ گلو می دانست همان طور که از متهمان ِ بخت برگشته سان می دید انگشت ِ نشانی اش را به سمت ِ نفر ِ اول گرفت و گفت : ابد ! از کنار ِ نفر ِ دوم رد شد و گفت : اعدام ! و همین طور به ترتیب و تا پایان ادامه داد : ابد ، اعدام ، ابد ، اعدام ! ... نفر ِ آخر وقتی خلخالی را در مقابل ِ خود دید و کلمه ی ِ " ابد " را به گوش شنید و دریافت که از اعدام رهایی یافته ، نفسش را که تا آن زمان از ترس حبس کرده بود ، بیرون داد . خلخالی به او گفت :
ـ خوشحال شدی ؟ نفس ِ راحت کشیدی ؟
بعد خطاب به صف ِ زندانیان گفت :
ـ از اول حکم می کنیم !
آنگاه آخرین نفر را نشان داد و اینطور شمرد :
ـ اعدام ، ابد ، اعدام ، ابد ، اعدام ، ابد !!
ناگفته نماند همین خلخالی که برای ِ یک نخود سوخته ، معتادان را گروه گروه اعدام می کرد خودش در کنار ِ پاسدارانش پای ِ منقل می نشست و تریاک ِ سناتوری می کشید !
با این حساب چگونگی ِ دادگری در ایران نسبت به زمان ِ خلخالی فرق ِ چندانی نکرده است ؛ همان قانون ، همان گونه بررسی و همان یک بام و دو هوا .
اگر وضع به همین منوال پیش رود و معیار ِ کیفردهی ، بزهکاری های ِ پیش از بلوغ ِ عقلی باشد ، دور نیست که قاضیان در جمهوری ِ اسلامی به مساله ی " تناسخ " معتقد شوند و انسان ِ ایرانی را به جرم ِ گناهانی که در زندگی ِ پیشین انجام داده مجازات کنند . مثلاً یکی را به این جرم که در زندگی ِ پیشین گربه ای بوده که لقمه نانی را از سفره ی ِ همسایه دزدیده به قطع ِ ید ، دیگری را به این علت که در زندگی ِ قبلی کلاغی بوده و با منقار چشم ِ کلاغی دیگر را کور کرده ، به درآوردن ِ چشم ، سومی را به این انگیزه که گرگی بوده و بره ای را دریده به اعدام و آخری را به این جرم که گلوله برفی بوده و شیشه ای را شکسته به حبس و تعزیر و پرداخت ِ جریمه ی ِ نقدی محکوم کنند .
آری ،به قول ِ شاعر : " این است زندگی ! " **
سرانگشت
* : منبع ِ خبر : پیک ِ ایران ، با سپاس از دخوی ِ گرامی که خبر را برایم فرستاد .
**: شعر : کیومرث ِ منشی زاده / از کتاب ِ سفرنامه ی ِ مرد ِ مالیخولیایی ِ رنگ پریده .
در خبرها آمده است* در کرمانشاه مردی را به نام ِ ماکوان مولود زاده به دلیل ِ جرمی که در سیزده سالگی انجام داده ، اعدام کرده اند . ماجرا این است که ماکوان را سال ِ گذشته به اتهام ِ کودک آزاری دستگیر می کنند . چندی بعد شاکیان ( به هر دلیل ) شکایت ِ خود را پس می گیرند ، او هم عنوان می کند که اولاً اعترافات را در زیر ِ " فشار" یا همان شکنجه بر زبان آورده و ثانیاً به هنگام ِ انجام ِ بزه کمتر از هجده سال داشته است . غافل از این که در گوشه ای از اعترافنامه گفته بوده که در سیزده سالگی با پسری رابطه ی ِ جنسی داشته و همین برای ِ قاضی ِ بیدادگاه ِ اسلامی دستاویزی شده تا حکم ِ اعدامش را صادر کند . آنگاه بدون ِ سپری شدن ِ مراحل ِ قانونی و نیز پنهان از وکیل مدافع و خانواده ی ِ متهم آن را به اجرا گذارد .
البته نباید فراموش کرد که در شهرستانی چون کرمانشاه با چند طایفگی و دسته بندی هایش دور نیست که شخصی ـ مثلاً یکی از بستگان ِ شاکیان ـ در پرونده اعمال ِ نفوذ کرده باشد اما در اینجا سخن بر سر ِ قوه ی ِ قضاییه ای است که هم خودش دستاویز است و هم زندگی ِ انسان ها را دستاویز می کند . سخن بر سر ِ این است که چرا باید احکام ِ پلید ِ یک دین ِ بیابانی بر سرنوشت ِ ایرانی ِ امروز فرمانروایی کند ؟ چرا مشتی هذیان ِ چرک که حتا هزار و چهارصد سال ِ پیش در بین ِ ملت های ِ متمدن از جمله ایرانیان خریداری نداشت ، امروز باید ملاک ِ دادگری شمرده شود ؟ چرا تعزیر و اعدام و سنگسار و قصاص بر ملتی جاری می شود که نخستین بار مفهوم ِ "حقوق ِ بشر" را به گیتی ارزانی کرده است ؟ خلاصه آن که تا کی باید تقاص ِ شکست ِ قادسیه را پس داد ؟
آورده اند روزی آیت الله خلخالی ـ قاضی القضات ِ دادگاه ِ بلخ ! ـ به زندان رفته بود و در برابر ِ صف ِ متهمان ایستاده بود . شمار ِ متهمان هفده ـ هجده نفر بود . از آنجا که خلخالی به خواندن ِ پرونده ها اعتقادی نداشت و صدور ِ حکم را چیزی در ردیف ِ باد ِ گلو می دانست همان طور که از متهمان ِ بخت برگشته سان می دید انگشت ِ نشانی اش را به سمت ِ نفر ِ اول گرفت و گفت : ابد ! از کنار ِ نفر ِ دوم رد شد و گفت : اعدام ! و همین طور به ترتیب و تا پایان ادامه داد : ابد ، اعدام ، ابد ، اعدام ! ... نفر ِ آخر وقتی خلخالی را در مقابل ِ خود دید و کلمه ی ِ " ابد " را به گوش شنید و دریافت که از اعدام رهایی یافته ، نفسش را که تا آن زمان از ترس حبس کرده بود ، بیرون داد . خلخالی به او گفت :
ـ خوشحال شدی ؟ نفس ِ راحت کشیدی ؟
بعد خطاب به صف ِ زندانیان گفت :
ـ از اول حکم می کنیم !
آنگاه آخرین نفر را نشان داد و اینطور شمرد :
ـ اعدام ، ابد ، اعدام ، ابد ، اعدام ، ابد !!
ناگفته نماند همین خلخالی که برای ِ یک نخود سوخته ، معتادان را گروه گروه اعدام می کرد خودش در کنار ِ پاسدارانش پای ِ منقل می نشست و تریاک ِ سناتوری می کشید !
با این حساب چگونگی ِ دادگری در ایران نسبت به زمان ِ خلخالی فرق ِ چندانی نکرده است ؛ همان قانون ، همان گونه بررسی و همان یک بام و دو هوا .
اگر وضع به همین منوال پیش رود و معیار ِ کیفردهی ، بزهکاری های ِ پیش از بلوغ ِ عقلی باشد ، دور نیست که قاضیان در جمهوری ِ اسلامی به مساله ی " تناسخ " معتقد شوند و انسان ِ ایرانی را به جرم ِ گناهانی که در زندگی ِ پیشین انجام داده مجازات کنند . مثلاً یکی را به این جرم که در زندگی ِ پیشین گربه ای بوده که لقمه نانی را از سفره ی ِ همسایه دزدیده به قطع ِ ید ، دیگری را به این علت که در زندگی ِ قبلی کلاغی بوده و با منقار چشم ِ کلاغی دیگر را کور کرده ، به درآوردن ِ چشم ، سومی را به این انگیزه که گرگی بوده و بره ای را دریده به اعدام و آخری را به این جرم که گلوله برفی بوده و شیشه ای را شکسته به حبس و تعزیر و پرداخت ِ جریمه ی ِ نقدی محکوم کنند .
آری ،به قول ِ شاعر : " این است زندگی ! " **
سرانگشت
* : منبع ِ خبر : پیک ِ ایران ، با سپاس از دخوی ِ گرامی که خبر را برایم فرستاد .
**: شعر : کیومرث ِ منشی زاده / از کتاب ِ سفرنامه ی ِ مرد ِ مالیخولیایی ِ رنگ پریده .
زگلپایگان رفت شخصی به اردو
پاسخحذفکه قاضی شود شاه راضی نمیشد
شنیدم خری داد وبستد قضا را
اگر خر نبودی قاضی نمیشد