خلبان کور:
بیگانه: پس حال بگو آیا دانشوری، اندیشهورزی و تسلط بر فلسفه و علم شرطِ روشنفکری نیست؟بهلول: چنین است.--------------به نظر می رسد در این جمله به عمد کوششی برای اهمیت دادن به علم صورت گرفته است. چیره دستی در فلسفه معنایی روشن دارد و می دانیم نگارنده به آن سخت معتقد است. اما چیره دستی در علم که شرط ضروری اندیشه ورزی معرفی شده است چیست؟ گمان می کنم چیره دستی در علم معنایی جز تسلط کامل بر فیزیک مکانیک بیولوژی پزشکی ریاضیات و شاخه های عریض و طویل آن نداشته باشد. از امکان چیره دستی بر علم در جهان ام روز که بگذریم این پرسش مطرح می شود که آیا به راستی برای اندیشه ورزی چیره دستی در علم ضروری است؟
یحیا بزرگمهر:
توجه به علوم تجربی و متدولوژیِ این علوم بود که بنبستِ عقلگرایی دکارتی را آفتابی کرد. هیوم و کانت محصولِ رشدِ علم تجربی بودند و توجه به روش تجربی بود که سرآغاز تشکیکات در مابعدالطبیعههایِ عریض و طویل و بیسر و ته را از سویِ آن قابلهیِ زبردست موجب شد. جایگاهِ علوم تجربی در عصر روشنگری نیز قابل انکار نیست. اساساً بدونِ پژوهش در روش تجربی، ما همچنان با "تصوراتِ فطری" دکارت سرگرم بودیم. نیشترهایِ هیوم بر ذاتگرایی و ویران ساختن علیتِ فلسفی، بدونِ آشنایی با روش تجربی ممکن نبود. البته اگر تسلط به علم را بهمعنایِ خبره بودن در تمامی شاخههایِ علوم تجربی بگیریم، لابد تسلط به فلسفه را نیز باید چیرهدستی و آگاهی از تمامی مکتبهایِ فلسفی فرض کنیم و اگر چنین باشد، تسلط به فلسفه نیز همان حکم (استحاله) را دارد که تسلط به علم. پس شاید مقصود از تسلط به فلسفه و علم، آگاهی بنیادین از روش فلسفی و روش علمی بوده باشد. فلسفهورزی بنیانِ دانشوری ست اما رابطهیِ متقابل این دو و تاثیر و تاثری که در طولِ تاریخ بر یکدیگر داشتهاند نیز قابل انکار نیست.
خلبــــان کــــور:
به نظر من اما اگر هیوم هم نبود باز هم کانت از خواب جزمی اش بیدار می شد! هیوم فقط یک تصادف بود و بس. فلسفه راه خودش را هزار سال پیش از کپرنیک و گالیله می رفت و بعد از ان هم به هم چنین. این کاهش ارزش علم نیست، یک حقیقت است.تسلط بر فلسفه البته آشنایی با تمام تفکرهای فلسفی است، و نه فقط آن بل که مطالعه ی دوران اسطوره ای و البته اگر تفکر فلسفی و متافیزیک اهل فلسفه ایجاب کند بخشی از علم (معمولا ریاضیات). در نتیجه نه تنها برای اندیشه ورزی بل که برای فکر کردن هم باید تسلط بر فلسفه داشت (این که واقعیت روزمره غیر از این است این حقیقت را تغییر نمی دهد). اما تسلط بر ساینس یعنی در صورت امکان تسلط بر ساینس. تسلط بر علم جز تسلط بر علم معنایی ندارد. گمان می کنم برای اندیشه ورزی آشنایی اجمالی و نه تسلط بر علم کفایت کند. درست بر خلاف فلسفه که تسلطی تام می طلبد.در کفایت علم باوران همین بس که اندیشه ی مدرن هابس را رها کردند و به خرافات نیوتن چسبیدند و می گویند موفق نیز شدند! پیش گامان علم تجربی اغلب خرافاتی و خل و چل بوده اند و ام روز هم وضع چندان به تر از قرن هفده ام و هجده ام نیست.می توانی نظر مرا را کم شمردن ارزش علم بدانی، اما من بی توجه به مقدار اهمیت و ارزشی که علم دارد معتقدم علم علیل تر از آن است که بخواهد در جهان اندیشه وارد شود و خودنمایی و خداوندگاری کند.
* * * *
در این شماره از ماهنامه ی ِ هزارتو ، دو دوست ِ گرامی، خلبان ِ کور و یحیا بزرگمهر یادداشت هایی درباره ی ِ روشنفکری نوشته اند . یادداشت ِ هردو چونان همیشه خواندنی است و برآمده از لحن ِ بی پرده و مستقل شان . سه بخشی که در بالا می بینید گفتاورد ِ کوتاهی است که در پای ِ یادداشت ِ " رساله ی ِ بهلول ِ مجعول " ( نوشته ی ِ یحیا بزرگمهر ) میان ِ خلبان و یحیا به میان آمده .
حال که آب گل آلود شده و میان ِ علما اختلاف افتاده، بنده ی ِ طلبه هم بیراه ندیدم قلاب بیندازم و ماهی ِ خودم را بگیرم .
عرض کنم تا جایی که من فهمیدم متافیزیک ، به ویژه متافیزیک ِ فیلسوفان ِ قدیم سازگار با فیزیک ِ آنها بوده است . به بیان ِ دیگر فیلسوفان ِ قدیم تلاش کرده اند متافیزیک ِ خود را با فیزیکشان سازگار کنند و بین ِ آنها هماهنگی به وجود آورند . گویا که فیزیک ِ آنان متافیزیکشان را توجیه و تایید می کرده و بالعکس . برای ِ نمونه عقل های ِ دهگانه نزد ِ مشاییان در پیوند ِ مستقیم با هیات ِ بطلمیوسی قرار دارد . خوب است از خود بپرسیم که چرا پیروان ِ ارسطو برای عقل، ده مرتبه قایل شدند و نه مثلاً یکی بیشتر یا کمتر ؟ زیرا به پیروی از بطلمیوس معتقد بودند که زمین مرکز ِ عالم است ، بر فراز آن هفت فلک سیاره قرار دارد و بالای ِ آنها فلک ثوابت و بالاخره فلک الافلاک که بر روی ِ هم می شود ده مرتبه . با فروریختن ِ هیات ِ بطلمیوسی دیگر تلاش ِ فیلسوفان را برای ِ مرتبه بندی ِ عقول و نفوس شاهد نیستیم .
اما در شرق ِ عالم و به ویژه سرزمین ِ ما متافیزیک ِ فیلسوفان علاوه بر سازگاری با علم، گاه ناگزیر به هماهنگی و گاه خواستار ِ هماهنگی با آموزه های ِ مذهبی بوده است . برای ِ نمونه می توان به کاربرد ِ نظریه ِ " فیضان و صدور " فلوتین، نزد ِ مشاییان ِ اسلامی اشاره کرد . آنان که در همه ی ِ زمینه ها پیرو ِ ارسطو بودند در باب ِ خالق، انگاره ی ِ " محرک ِ لایتحرک" را فرو گذاشتند و به واحد ِ فلوتین معتقد شدند . علاوه بر آن برخلاف ِ ارسطو که محرک لایتحرک را علت ِ غایی فرض کرد ، مشاییان ِ مسلمان واجب الوجود را علت ِ فاعلی گرفتند؛ فقط برای ِ آنکه خالقیت ِ خدا را توجیه کنند .
در دنیای ِ جدید هم بیشتر ِ فلاسفه ( نه همه ی ِ آنها ) در رشته ای از علوم دست داشتند . دکارت ، لایب نیتس و راسل ریاضی دان بودند ، کانت هم نجوم و ریاضی می دانست. اسپینوزا کتاب ِ " اخلاق " خود را تحت تاثیر روش هندسی ِ دکارت نوشت و ... اگرچه برخی فیلسوفان ِ دوره ی ِ جدید مثل ِ راسل ، با مابعدالطبیعه میانه ای ندارند اما همان تلاش ِ دیرینه را در سازگار ساختن ِ فیزیک و متافیزیک، نزد ِ متافیزیسین های ِ جدید می توان دید .
البته من هم مثل ِ جناب ِ خلبان معتقدم که بهره مندی از علم نمی تواند به تفکر ِ فلسفی منجر شود اما از آنجا که گویا دستگاه سازی یکی از ویژگی های ِ فیلسوفان ِ بزرگ است احتمالاً آشنایی با علم می تواند پشتوانه ی ِ خوبی برای ِ ساختن ِ دستگاه های ِ عظیم الجثه ی ِ متافیزیکی باشد ... تا بزرگان چه بگویند !
سرانگشت
بیگانه: پس حال بگو آیا دانشوری، اندیشهورزی و تسلط بر فلسفه و علم شرطِ روشنفکری نیست؟بهلول: چنین است.--------------به نظر می رسد در این جمله به عمد کوششی برای اهمیت دادن به علم صورت گرفته است. چیره دستی در فلسفه معنایی روشن دارد و می دانیم نگارنده به آن سخت معتقد است. اما چیره دستی در علم که شرط ضروری اندیشه ورزی معرفی شده است چیست؟ گمان می کنم چیره دستی در علم معنایی جز تسلط کامل بر فیزیک مکانیک بیولوژی پزشکی ریاضیات و شاخه های عریض و طویل آن نداشته باشد. از امکان چیره دستی بر علم در جهان ام روز که بگذریم این پرسش مطرح می شود که آیا به راستی برای اندیشه ورزی چیره دستی در علم ضروری است؟
یحیا بزرگمهر:
توجه به علوم تجربی و متدولوژیِ این علوم بود که بنبستِ عقلگرایی دکارتی را آفتابی کرد. هیوم و کانت محصولِ رشدِ علم تجربی بودند و توجه به روش تجربی بود که سرآغاز تشکیکات در مابعدالطبیعههایِ عریض و طویل و بیسر و ته را از سویِ آن قابلهیِ زبردست موجب شد. جایگاهِ علوم تجربی در عصر روشنگری نیز قابل انکار نیست. اساساً بدونِ پژوهش در روش تجربی، ما همچنان با "تصوراتِ فطری" دکارت سرگرم بودیم. نیشترهایِ هیوم بر ذاتگرایی و ویران ساختن علیتِ فلسفی، بدونِ آشنایی با روش تجربی ممکن نبود. البته اگر تسلط به علم را بهمعنایِ خبره بودن در تمامی شاخههایِ علوم تجربی بگیریم، لابد تسلط به فلسفه را نیز باید چیرهدستی و آگاهی از تمامی مکتبهایِ فلسفی فرض کنیم و اگر چنین باشد، تسلط به فلسفه نیز همان حکم (استحاله) را دارد که تسلط به علم. پس شاید مقصود از تسلط به فلسفه و علم، آگاهی بنیادین از روش فلسفی و روش علمی بوده باشد. فلسفهورزی بنیانِ دانشوری ست اما رابطهیِ متقابل این دو و تاثیر و تاثری که در طولِ تاریخ بر یکدیگر داشتهاند نیز قابل انکار نیست.
خلبــــان کــــور:
به نظر من اما اگر هیوم هم نبود باز هم کانت از خواب جزمی اش بیدار می شد! هیوم فقط یک تصادف بود و بس. فلسفه راه خودش را هزار سال پیش از کپرنیک و گالیله می رفت و بعد از ان هم به هم چنین. این کاهش ارزش علم نیست، یک حقیقت است.تسلط بر فلسفه البته آشنایی با تمام تفکرهای فلسفی است، و نه فقط آن بل که مطالعه ی دوران اسطوره ای و البته اگر تفکر فلسفی و متافیزیک اهل فلسفه ایجاب کند بخشی از علم (معمولا ریاضیات). در نتیجه نه تنها برای اندیشه ورزی بل که برای فکر کردن هم باید تسلط بر فلسفه داشت (این که واقعیت روزمره غیر از این است این حقیقت را تغییر نمی دهد). اما تسلط بر ساینس یعنی در صورت امکان تسلط بر ساینس. تسلط بر علم جز تسلط بر علم معنایی ندارد. گمان می کنم برای اندیشه ورزی آشنایی اجمالی و نه تسلط بر علم کفایت کند. درست بر خلاف فلسفه که تسلطی تام می طلبد.در کفایت علم باوران همین بس که اندیشه ی مدرن هابس را رها کردند و به خرافات نیوتن چسبیدند و می گویند موفق نیز شدند! پیش گامان علم تجربی اغلب خرافاتی و خل و چل بوده اند و ام روز هم وضع چندان به تر از قرن هفده ام و هجده ام نیست.می توانی نظر مرا را کم شمردن ارزش علم بدانی، اما من بی توجه به مقدار اهمیت و ارزشی که علم دارد معتقدم علم علیل تر از آن است که بخواهد در جهان اندیشه وارد شود و خودنمایی و خداوندگاری کند.
* * * *
در این شماره از ماهنامه ی ِ هزارتو ، دو دوست ِ گرامی، خلبان ِ کور و یحیا بزرگمهر یادداشت هایی درباره ی ِ روشنفکری نوشته اند . یادداشت ِ هردو چونان همیشه خواندنی است و برآمده از لحن ِ بی پرده و مستقل شان . سه بخشی که در بالا می بینید گفتاورد ِ کوتاهی است که در پای ِ یادداشت ِ " رساله ی ِ بهلول ِ مجعول " ( نوشته ی ِ یحیا بزرگمهر ) میان ِ خلبان و یحیا به میان آمده .
حال که آب گل آلود شده و میان ِ علما اختلاف افتاده، بنده ی ِ طلبه هم بیراه ندیدم قلاب بیندازم و ماهی ِ خودم را بگیرم .
عرض کنم تا جایی که من فهمیدم متافیزیک ، به ویژه متافیزیک ِ فیلسوفان ِ قدیم سازگار با فیزیک ِ آنها بوده است . به بیان ِ دیگر فیلسوفان ِ قدیم تلاش کرده اند متافیزیک ِ خود را با فیزیکشان سازگار کنند و بین ِ آنها هماهنگی به وجود آورند . گویا که فیزیک ِ آنان متافیزیکشان را توجیه و تایید می کرده و بالعکس . برای ِ نمونه عقل های ِ دهگانه نزد ِ مشاییان در پیوند ِ مستقیم با هیات ِ بطلمیوسی قرار دارد . خوب است از خود بپرسیم که چرا پیروان ِ ارسطو برای عقل، ده مرتبه قایل شدند و نه مثلاً یکی بیشتر یا کمتر ؟ زیرا به پیروی از بطلمیوس معتقد بودند که زمین مرکز ِ عالم است ، بر فراز آن هفت فلک سیاره قرار دارد و بالای ِ آنها فلک ثوابت و بالاخره فلک الافلاک که بر روی ِ هم می شود ده مرتبه . با فروریختن ِ هیات ِ بطلمیوسی دیگر تلاش ِ فیلسوفان را برای ِ مرتبه بندی ِ عقول و نفوس شاهد نیستیم .
اما در شرق ِ عالم و به ویژه سرزمین ِ ما متافیزیک ِ فیلسوفان علاوه بر سازگاری با علم، گاه ناگزیر به هماهنگی و گاه خواستار ِ هماهنگی با آموزه های ِ مذهبی بوده است . برای ِ نمونه می توان به کاربرد ِ نظریه ِ " فیضان و صدور " فلوتین، نزد ِ مشاییان ِ اسلامی اشاره کرد . آنان که در همه ی ِ زمینه ها پیرو ِ ارسطو بودند در باب ِ خالق، انگاره ی ِ " محرک ِ لایتحرک" را فرو گذاشتند و به واحد ِ فلوتین معتقد شدند . علاوه بر آن برخلاف ِ ارسطو که محرک لایتحرک را علت ِ غایی فرض کرد ، مشاییان ِ مسلمان واجب الوجود را علت ِ فاعلی گرفتند؛ فقط برای ِ آنکه خالقیت ِ خدا را توجیه کنند .
در دنیای ِ جدید هم بیشتر ِ فلاسفه ( نه همه ی ِ آنها ) در رشته ای از علوم دست داشتند . دکارت ، لایب نیتس و راسل ریاضی دان بودند ، کانت هم نجوم و ریاضی می دانست. اسپینوزا کتاب ِ " اخلاق " خود را تحت تاثیر روش هندسی ِ دکارت نوشت و ... اگرچه برخی فیلسوفان ِ دوره ی ِ جدید مثل ِ راسل ، با مابعدالطبیعه میانه ای ندارند اما همان تلاش ِ دیرینه را در سازگار ساختن ِ فیزیک و متافیزیک، نزد ِ متافیزیسین های ِ جدید می توان دید .
البته من هم مثل ِ جناب ِ خلبان معتقدم که بهره مندی از علم نمی تواند به تفکر ِ فلسفی منجر شود اما از آنجا که گویا دستگاه سازی یکی از ویژگی های ِ فیلسوفان ِ بزرگ است احتمالاً آشنایی با علم می تواند پشتوانه ی ِ خوبی برای ِ ساختن ِ دستگاه های ِ عظیم الجثه ی ِ متافیزیکی باشد ... تا بزرگان چه بگویند !
سرانگشت
ولی اما باشو جانم
پاسخحذفخدمتت عرض کنم که مثلی است معروف که میگوید :
دو چیز است که اگر داشته باشی به آن ابدا فکر نمیکنی
و اگر نداشته باشی جز به آن فکر نمیکنی
پول و سکس
عرضم به عرضت برساند که باهات موافقم که بشر اصولا
موجودی است که سریع دچار استحاله جنسی میشود
کافیست بدن زنی نزدیک بدن مردی قرار گیرد که هر دو
فکرهای بد بد کنند
یک کمدین بامزه امریکائی میگفت - وقتی مثلنی یه دختری
که دوست معمولی تو است پدرش بمیرد و تو برای تسلیت
او را بغل کنی بدبختی مردها این است که از بوی شامپوی
موهای طرف تحریک میشوند و ناگهان زن پدر مرده آنان را
به عقب هول داده و میگوید - شرم بر تو باد !!!!!!من پدرم
امروز مرده !!!!
موضوع خیلی ساده همین است نه چیزی بیشتر
ما مرتبا در حال تحریک سکسوال هستیم با جنس مخالف یا
موافقمان در مورد گی ها و لزبین ها
مساله ای که اهمیت دارد این است که تو بالانسی بین تقسیم
زمان برای این سکس و چیزهای بالاخانه ات برقرار کنی
مردان خشکی که سکس را به پستوی ذهنشان می رانند
قطعا سالها بعد با دفورماسیونی روانی ناگهان سعی در کردن
هرکی می بینند میکنند
یا مردان خیلی زن باره و سکس کاره ...ناگهانی از هرچی زن است
حالشان به هم میخورد و اساسا خیلی دنبال این مطلب نمیروند
و نماز روزه ای میشوند
تعادل تعادل تعادل .....رمز موفقیت است باید تجربه کرد و گذشت
هنگامی که روی مورد تجربه ات فوکوس کنی هم درجا میزنی هم
دمبه ای میشوی
یعنی بالاخانه هی شرینک میشود که میکند به عبارت کوچولو شدن
کمپورنده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟کیل بیل فرمانده